شاد خوردن. به لذت خوردن. (فرهنگ فارسی معین) ، نوش جان کردن. نوش کردن: جهان دار و شادی کن و نوش خور می از دست آن ترک سیمین ذقن. فرخی. ، شراب نوشیدن: نوش خور شمشیر زن دینار ده ملکت ستان داد کن بیداد کن دشمن فکن مسکین نواز. منوچهری. ، نوش خوردن از کسی، از او متنعم شدن و محبت و نوازش دیدن. مقابل نیش خوردن: نیش در آن زن که ز تو نوش خورد پشم در آن کش که تو را پنبه کرد. نظامی
شاد خوردن. به لذت خوردن. (فرهنگ فارسی معین) ، نوش جان کردن. نوش کردن: جهان دار و شادی کن و نوش خور می از دست آن ترک سیمین ذقن. فرخی. ، شراب نوشیدن: نوش خور شمشیر زن دینار ده ملکت ستان داد کن بیداد کن دشمن فکن مسکین نواز. منوچهری. ، نوش خوردن از کسی، از او متنعم شدن و محبت و نوازش دیدن. مقابل نیش خوردن: نیش در آن زن که ز تو نوش خورد پشم در آن کش که تو را پنبه کرد. نظامی
نزول نمودن. فرودآمدن. منزل کردن. توقف کردن. ساکن شدن. وارد شدن. ورود کردن: بر کران آب برابر شاه مالک نزول کرد. (تاریخ بیهقی ص 698). ناگاه غمت بر دل ما کرد نزول جان پیش غمت بهر نثار آوردیم. ناصرخسرو. هر دشت بی گیا که تو در وی کنی نزول با جویهای آب روان مرغزار باد. مسعودسعد. شب... زاهد به خانه وی نزول کرد. (کلیله و دمنه). مجرد آی در این راه تا ز حق شنوی الی ّ عبدی اینجا نزول کن اینجا. خاقانی. ناگاه خبر رسید که امیر سیف الدوله به پل زاغول نزول کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 168). - بر کسی نزول کردن، بر او وارد شدن. مهمان او شدن: بر جبهۀ تو آیت رحمت نوشته اند ای بخت آن کسی که تو بر وی کنی نزول. امیرحسن دهلوی (از آنندراج). ، فرودآمدن. به زیر آمدن. (ناظم الاطباء). هبوط کردن. فرودافتادن. پائین آمدن: از بدی های زن مشو ایمن گرچه از آسمان نزول کند. ؟ ، سقوط کردن. تدنی. پست شدن، حلول کردن. نفوذ کردن. مستولی شدن: هیبتی زآن خفته آمد بر رسول حالتی خوش کرد بر جانش نزول. مولوی. ، در تداول، پول از نزول خواربه وام گرفتن. قرض نزولی گرفتن. قرض کردن و نزول دادن. رجوع به نزول گرفتن شود
نزول نمودن. فرودآمدن. منزل کردن. توقف کردن. ساکن شدن. وارد شدن. ورود کردن: بر کران آب برابر شاه مالک نزول کرد. (تاریخ بیهقی ص 698). ناگاه غمت بر دل ما کرد نزول جان پیش غمت بهر نثار آوردیم. ناصرخسرو. هر دشت بی گیا که تو در وی کنی نزول با جویهای آب روان مرغزار باد. مسعودسعد. شب... زاهد به خانه وی نزول کرد. (کلیله و دمنه). مجرد آی در این راه تا ز حق شنوی اِلی َّ عبدی اینجا نزول کن اینجا. خاقانی. ناگاه خبر رسید که امیر سیف الدوله به پل زاغول نزول کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 168). - بر کسی نزول کردن، بر او وارد شدن. مهمان او شدن: بر جبهۀ تو آیت رحمت نوشته اند ای بخت آن کسی که تو بر وی کنی نزول. امیرحسن دهلوی (از آنندراج). ، فرودآمدن. به زیر آمدن. (ناظم الاطباء). هبوط کردن. فرودافتادن. پائین آمدن: از بدی های زن مشو ایمن گرچه از آسمان نزول کند. ؟ ، سقوط کردن. تدنی. پست شدن، حلول کردن. نفوذ کردن. مستولی شدن: هیبتی زآن خفته آمد بر رسول حالتی خوش کرد بر جانش نزول. مولوی. ، در تداول، پول از نزول خواربه وام گرفتن. قرض نزولی گرفتن. قرض کردن و نزول دادن. رجوع به نزول گرفتن شود
فریب خوردن. فریفته شدن. از راه به در رفتن: نخوری گول سکندر نروی همره خضر چند گردی ز پی چشمۀ حیوان محتاج. باقر کاشی (از بهار عجم). من از بی عقلی گول خورده این عمل کردم. (از تاریخ عالم آرای عباسی ص 349). از این دروغ راست نما گول خورده. (از تاریخ عالم آرای عباسی ص 368). در لهجۀ یزدی ’گال خوردن’ در بازی مخصوص ’گوبازی’ به کار رود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
فریب خوردن. فریفته شدن. از راه به در رفتن: نخوری گول سکندر نروی همره خضر چند گردی ز پی چشمۀ حیوان محتاج. باقر کاشی (از بهار عجم). من از بی عقلی گول خورده این عمل کردم. (از تاریخ عالم آرای عباسی ص 349). از این دروغ راست نما گول خورده. (از تاریخ عالم آرای عباسی ص 368). در لهجۀ یزدی ’گال خوردن’ در بازی مخصوص ’گوبازی’ به کار رود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)